جدول جو
جدول جو

معنی گل چشمه - جستجوی لغت در جدول جو

گل چشمه(گُ چَ مَ)
دهی است جزء دهستان تیمور بخش حومه شهرستان محلات واقع در 28هزارگزی جنوب خاور محلات و در 18هزارگزی جنوب راه شوسۀدلیجان به محلات. هوای آن سرد و دارای 220 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان قالیچه بافی است. مزارع حیدرآباد، قره گل، کندنو و گل چشمه پائین جزء این ده است. راه آن مالرو است و از طریق تیمور ماشین میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گل چهره
تصویر گل چهره
زیبا، خوشگل، خوب رو، گل رخ
فرهنگ فارسی عمید
(دِهْ چِ مِ)
دهی است از دهستان میزدج بخش حومه شهرستان شهر کرد. واقع در 32هزارگزی جنوب باختری شهر کرد. دارای 1159 تن سکنه است. آب آن از رودخانه تأمین می شود. راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(گُ چُ)
دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند واقع در 38هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. هوای آن معتدل و دارای 7 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ چَ / چِ مَ / مِ)
مرکّب از: یک + چشمه، یک نمونه. بخشی. گوشه ای. انموذجی: یک چشمه از فنون کشتی گیری عرضه کرد.
- یک چشمه کار، کار خوب و آراسته. (آنندراج) (غیاث)،
- یک چشمه کردن، کنایه از زیب و زینت کردن. (آنندراج) :
عروس صبحدم یک چشمه کرده
به بام چارمین ایوان برآمد.
میرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ چَ / چِ مَ / مِ)
مرکّب از: یک + چشم + ه، یک چشم. واحدالعین:
سحرگه که یک چشم یابد کلید
به آیین یک چشمه آید پدید.
نظامی.
مسحاء، زن یک چشمه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ /مِ)
اسم دارویی است که به عربی عین البقرو عین العجل خوانند. (برهان). رجوع به گاوچشم شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان یوسف آباد و آب بخش تربت جام شهرستان مشهد، واقع در39 هزارگزی جنوب خاوری تربت جام و 7 هزارگزی جنوب شوسۀ نظامی تربت جام به حقیقت آباد. جلگه هوا، معتدل، دارای 192 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، پنبه، تریاک، زیره، شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گُ لَ / لِ چَ مَ / مِ)
دهی است از دهستان احمدآباد بخش فریمان شهرستان مشهد که در 42هزارگزی شمال باختری فریمان واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنۀ آن 44 تن است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، پنبه و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سِ چِ مَ)
دهی است از دهستان پساکوه بخش کلات شهرستان دره گز. دارای 227 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، کنجد و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَ تِ سَ)
نام محلی به چهاردانگه در هزار جریب مازندران. (سفرنامۀ رابینو ص 125 بخش انگلیسی و ص 167 ترجمه آن.)
لغت نامه دهخدا
(قِ زِ)
ده کوچکی است در 30 هزارگزی خاور ساوه. سکنه 24 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(رَ چِ مَ / مِ)
ده از دهستان کتول بخش علی آباد شهرستان گرگان. آب آن از چشمه سار. محصولات عمده آنجا غلات و لبنیات. صنایع دستی زنان آنجا شال و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(چِ هَِ چَ مَ)
در تویسرکان چشمه ساری است که در دامنۀ کوه کوبره و بالای کشانی واقع است. از این چشمه ها آب سرازیر میشود و رود بسیار عظیمی تشکیل میدهد که از زیر آبادی کشانی جاری میشود و اراضی این آبادی را مشروب میکند و از آنجا سرازیر میشود بسنجوران و از آنجا به آرزوج و کم کم زیادتی آن بجائی میرسد که عبور از آن رود دشوار میگردد. این کوه از حیث آب و هوا بسیار خوب است و متصل به کوه الوند میباشد. رود حاصل از این کوه که موسوم به کرزان است بعد از آنکه چند آبادی را مشروب کرد به صحرای خزل رسیده به رود گاماسب میریزد. (مرآت البلدان ج 3044)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ چَ / چِ)
سفیدی کوچک که بر سیاهی پیدا آید. (غیاث). داغی که در سیاهی چشم گل کند. (آنندراج). گل دیده. (مجموعه مترادفات ص 301)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
دهی است از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس، واقع در 65000گزی شمال خاوری گنبدقابوس و 12000گزی جنوب راه فرعی مراوه تپه، با 540 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(چِ هَِ چَمَ)
دهی است از دهستان جاوید بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون. در 64هزارگزی خاور فهلیان و خاور کوه طویله واقع است، 191 تن سکنه دارد، از چشمه آبیاری میشود محصولش غلات و حبوبات و شغل اهالی کشاورزی و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(گُ چَ مَ)
ده کوچکی است از بخش رامیان شهرستان گرگان واقع در 7هزارگزی رامیان. دارای 45 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دو چشمه
تصویر دو چشمه
دو حدقه چشم، آفتاب و ماه، شب و روز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاو چشمه
تصویر گاو چشمه
دارویی است عین البقر عینالعجل
فرهنگ لغت هوشیار
دردی که پس از کشیدن گلاب بجای ماند و بکار رنگ کردن پارچه آید: زلف و رخ او دیده بهم گفت نصیرا از عنبر و گل ساخته گلکامه خورشید. (ابو نصر نصیرای بدخشانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طل چشم
تصویر طل چشم
مردمک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل چهره
تصویر گل چهره
((چِ رِ یا رَ))
آن که چهره اش در لطافت و طراوت به گل ماند
فرهنگ فارسی معین
آبی که از زمین میجوشد: یک خوشحالی غیرمنتظرهاین خواب عاقبت خوشی را که در طالع زندگی وجود دارد نوید می دهد - لوک اویتنهاو
آب سیال و روان ولی زیاد و خروشان مشروط بر اینکه شاهد تماشای آن باشید نه درون آن نشان قدرتی است که با آن رو برو می شوید و با آن رویارو قرار می گیرد. اگر از آب رودخانه یا سیل برگرفتید و نوشیدید دو صورت دارد. یا آب کثیف است یا روشن و صاف. آب کثیف مال و بهره است که از طریق نا مشروع و نادرست نصیب شما می گردد و آب روشن چیزی است مادی و مالی که از راه پسندیده به چنگ می آورید و بهره مند می شوید - منوچهر مطیعی تهرانی
فرهنگ جامع تعبیر خواب
روستایی از دهستان عشرستاق هزار جریب واقع در منطقه ی بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
نام ارتفاعی در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
نام رودخانه ای که از ارتفاعات کوه یخکش النگدره سرچشمه می
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در بیست و سه کیلومتری جنوب باختری کتول
فرهنگ گویش مازندرانی
از مناطق کوهستانی و ییلاقی شاهکوه و ساور استرآباد
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در نزدیکی روستای زانوس چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی
چشمه ای در روستای یخکش بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
خیره چشم بی حیا
فرهنگ گویش مازندرانی
چشم درشت
فرهنگ گویش مازندرانی
نام چشمه ای در منطقه ی کجور
فرهنگ گویش مازندرانی